تبلیغات ویژه
داستان تامل برانگیز پیرزن و قصابی
یکشنبه، ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
2,565 views
۰دیدگاه
وی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد،
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟